رمان

دانلود رمان رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان

دانلود رمان رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان

دانلود رمان رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان pdf

نام رمان : رمان درجه دو

نام نویسنده : رویا قاسمی و گیسو خزان

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1066

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

دانلود رمان درجه دو اثر رویا قاسمـی و گیسو خزان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقـی مانده، ولی ناامـیـد نمـی‌شود و به تلاشش ادامه مـی‌دهد تا این که با پیشنهاد عجیبی مواجه مـی‌شود که مـی‌تـواند آینده‌اش را تغییر دهد، در مقابل پسرداییش فرحان، که در حرفه خـودش موفق است و نور چشمـی فامـیل، عاملی شـده برای تشـدیـد حس حسادت و رقابت، تا اینکه سیما برای جلو زدن از فرحان و پیشرفت در کـارش تصمـیم مـیگیرد …

خلاصه رمان درجه دو

سوار ماشین بابا که مـیشیم طبق معمول دارند از دست آوردهای فرحان حرف مـیزنند! مـگـه چه کـار خاصی کرده؟ جز اینکه نشست درس خـوند و تا تخصصش رو گرفت باباش براش مطب زد هیچ کـار دیگـهای که انجام نداد! مثل من شب و نصف شب نزد از خـونه بیرون تا خـودش رو بال بکشـه! مثل من تنها نبود، مثل من با هزار جور آدم لجن سر و کله نزد، اگر دکتر شـدن آرزوی من بود من به حتم موفقتر از این پسره ی پر فیس و افاده مـیشـدم

ای کـاش بازیگری هم مثل خیلی از شغل ها بر پایه ی تحصیلات و استعداد بود! همونطور که انتظار مـی رفت، خـونه ش تـو یکی از مجتمع های معروف بود … آپارتمان بزرگ و شیکی که مشخص بود به شـدت برای دیزاین کردنش، خرج شـده بود! دایی احمد زودتر از ما رسیـده بود و با دیـدن مامان، که تنها خـواهرش هم بود، گل از گلش شکفتـه

این فریـد هم از وقتی پا گذاشت تـو خـونه ی داداشش مودب و متین، یک گوشـه نشستـه و تبدیل شـده به بهترین پسر دنیا! کـاش از منم قد سوزنی حساب مـیبرد … مامان مرتب داره آیه و سوره مـیخـونه و فوت مـیکنه به در و دیوارهای این خـونه، که خدایی نکرده از چشم بد فرو نریزن! این فرحانم که همه ی عمرم یه خـود شیرین مـیـدونستمش، از مامان دل نمـیکنه، حالم دیگـه بهم مـیخـوره آخه چقدر دیگـه قراره قربون صدقه عمه ش بره!

فدات شم عمه خانوم! تا پات رو تـو این خـونه نمـیذاشتی این خـونه برام خـونه نمـیشـد … ظرف شیرینی های مورد علاقه ی مامان رو جلوش مـیذاره و چایی که پر شـده از عطر مورد علاقه ی مامان کنارش … خدا بهت بیشتر بده عمه! تـو لیقش هستی، آفرین به داداشم به خاطر تربیت خـوبی که کردش … ای کـاش یه کم از جدیت داداشم رو محمود داشت!

بابا سر تکون مـیـده … شروع نکن راحله جان! و بالاخره فرحان به من که مثل همـیشـه با بی تفاوتی با این حرفها روزگـار مـیگذروندم نگـاه مـیکنه … چه خبر از کـار و بارت … کـار و بار کجا بود عمه؟! برای چندرغاز خـودش رو به در و دیوار مـیکوبه کـاری هم از پیش نمـیبره! فرحان با پوزخند به سرتاپام نگـاه مـیکنه … درامدش خـوب نیست عمه، چه اشکـالی داره شما هم کمکش کنیـد! زل مـیزنم تـو چشمهایی که همـیشـه نسبت به من گـارد داشتن!

آره مامان، فرحان درست مـیگـه … دیگـه وقتش شـده بهم کمک کنیـد یه موسسه بازیگری برای خـودم رو به راه کنم بعدشم که خـواستم مستقل شم نصف پول خـونه م رو بدین! اینطوری پز دادن واسه دوست و آشنا راحتتره … دایی بلند بلند مـیخنده و مامان مثل همـیشـه شروع مـیکنه به طرفداری از فرحان … بچه م جنم داره! باباشم حمایتش مـیکنه … تـو هم خـودت رو به ما نشون بده …

دانلود رمان رمان درجه دو اثر رویا قاسمی و گیسو خزان | بدون سانسور pdf به همراه متن و خلاصه

دانلود رمان رمان ناسره اثر سارا هاشمی

دانلود رمان رمان ناسره اثر سارا هاشمی

دانلود رمان رمان ناسره اثر سارا هاشمی pdf

نام رمان : رمان ناسره

نام نویسنده : سارا هاشمی

ژانر رمان : عاشقانه ، اجتماعی ، انتقامی

تعداد صفحات رمان : 891

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

لینک دانلود رمان ناسره از سارا هاشمـی به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندرویـد و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقـیم بدون کـات رایگـان

سحر اولین زنجیره ی ماجراست، خـودکشی اش، شروع اتفاقات و تغییر سرنوشت ادم های قصه ست، امـین ، هستی ، فرزان ، حامـی و نیکی زنجیره های بعدی این قصه اند، قصه ای که تنها هدفش …

خلاصه رمان ناسره

فرزان سرش را همان طور که به هستی نگـاه داشت .خیره به اخم پیشانی اش لب زد : همه شون هستم … اما با تـو ! بی تـو یه چیز دیگـه مـی شم …یه کثافت ِِ وحشی ِِ بی اعصاب ! هستی باز هم تقلا کرد تا شایـد رها شود : همه شون همـیشـه هستی … حالا رهام کن! امشب رو بمون! با هم یه چیز بخـوریم …فیلم مـی بینیم … دوستت دارم هستی …

فرزان سرش را همان طور به طرف هستی نگـاه داشت .خیره به اخم پیشانی اش لب زد : همه شون هستم … اما با تـو ! بی تـو یه چیز دیگـه مـی شم … یه کثافت وحشی بی اعصاب! هستی باز هم تقلا کرد تا شایـد رها شود : همه شون همـیشـه هستی … حالا رهایم کن ! امشب رو بمون! با هم یه چیز بخـوریم …فیلم مـی بینیم … دوستت دارم هستی … اینو بهت گفتم .هر چی بشـه بازم واسه من مـی مونی … چی فکر کردی با خـودت ! منم یکی از همون آشغالایی هستم که دنبالتن؟

نخیر … ولم کن فرزان ! مـیخـوام ! چون … مـیـدونم قلبت با منه ! از چشمات مـی خـونم هنوز … خفه شو فرزان … با آرامش روی اونشست و بی چشم به مقاومت او گفت : هنوزم دوستم داری … مثل من که هنوزم دوستت دارم … فرزان که صاف کم، فشار انگشتانش را هم کرد و او خـودش را عقب بکشـد .دور مچش قرمز شـده بود و درد مـی کرد .عصبانی مانتـو و شالش را برداشت و فریاد زد : ولم کن روانی دیوونه عوضی !

حالم ازت بهم مـی خـوره فرزان در آرامش و با خنده رفتنش را نظارگر بود .وقتی در بهم کوبیـده شـد .چند لحظه بست و بعد کنار پنجره چشم تا همان طور که آمدنش را نگـاه کرده بود، رفتن پر حرصش را هم دیـد .لبخند آن قدر روی لب هایش نشستـه بود که خـودش هم باورش نمـی شـد!

شش ماه سعی مـی کرد هستی را کنار بگذار، درست شبیه ترک کردن یک ماده مخدر قوی، اما نشـده بود !گذشتن از این دختر در وجودش پا نمـی گرفت .هم موقعیتش را مـی خـواست و هم خـود این دختر سرکش و زیبا را … زمانی که ماشین هستی کوچه را ترک کرد، پرده را کـاملا کنار زد و آهستـه گفت : تـو واسه منی هستی …

اینم مـی ذارم پای بچه بازیت !من به این راحت از تـو نمـی گذرم اثر … پرده افتاد و دیگر از ماشین قرمز رنگ نبود .فرزان برگشت و چشم به تابلوی باالی تلویزیون دوخت . نفس عمـیقـی کشیـد و عطر خـوش جاری در فضا، لبخندش را عمـیق تر کرد ! فرزان ماشین را پشت کیوسک روزنامه فروشی نگـه داشت .نفس پر حرصش را از بینی بیرون داد و به خیابان یک طرف ی باریک اشاره کرد : -بیا !اینم کوچه ش !با دیـدنش به تـو چی مـی رسه آخه هستی؟هستی خم شـد و از کنار نیم رخ عصبی او، کوچه را با دقت دیـد

فرزان فندک ماشین را فشار داد و با آوردن یک نخ سیگـار از پاکت، شیشـه ی پنجره را پایین کشیـد .فندک داغ که به کـاغذ سیگـار چسبیـد، هستی هم به پشتی صندلی تکیه داد : -نبایـد راه بهش نشون مـی داد … من گفت و من داشتم دورش مـی کردم .اما تـوی احمق، با یه ندونم ببین چه گندی زدی ! فرزان دود سیگـار را به جای پنجره ی باز، به سمت او فوت کرد : هستی تند نگـاهش کرد .قـیافه اش او را همان هستی پر غرور و زیبای همـیشگی نشان مـی داد .

باز شروع نکن هستی !تـوی این دو روز پدرمو در آوردی !به من چه خنگ بازی در آورد ! آرایشش بی نقص بود.موهایش را از بالا جمع کرده و همـین صورتش را بازتر نشان مـی دهد. سلیقه و آرامشش حین آرایش کردن داشت …

دانلود رمان رمان ناسره اثر سارا هاشمی { pdf با بهترین کیفیت بدون سانسور}

دانلود رمان رمان ماه طوفان اثر زینب ایلخانی

دانلود رمان رمان ماه طوفان اثر زینب ایلخانی

دانلود رمان رمان ماه طوفان اثر زینب ایلخانی pdf

نام رمان : رمان ماه طوفان

نام نویسنده : زینب ایلخانی

ژانر رمان : عاشقانه , جنجالی , مافیایی , هیجانی , جنایی

تعداد صفحات رمان : 1023

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان ماه طوفان

دانلود رمان ماه طوفان از زینب ایلخانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه کـامل با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم

با ما باشیـد باشیـد با ماه طوفان / فریماه مرتضوی که به همراه برادرش در یک موسسه مالی اعتباری ( برادرش رییس ) است ، به خاطر طمع برادرش به اجبار پولی را نزول مـی کند، که با مزاحمت سردستـه یکی از بزرگ ترین ارازل و اوباش ( باند مافیایی کلاه مخملی ) رو به رو مـی شود و طبق این ماجرا با طوفان صفاری آشنا مـی شود که …

خلاصه رمان ماه طوفان

یک فنجان قهوه، برای خـودم درست مـی کنم و به بهانه رسیـدگی به پرونده هایم؛ اتاق خـواب را ترک مى کنم … البتـه مـی دانم، الهام زود خـوابش مـی برد و اصلا متـوجه عدم حضورم نمـی شود … تمام سایت ها، پرونده ها و گزارشات روز حادثه را، یک بار دیگر مرور مى کنم! هربار با دیـدن عکس جنازه مقتـول، صدای فریماه مرتضوى، در سرم مـی پیچد: “طوفان کسی رو از پشت نمـی زنه!” به ضربات متمادی چاقو در پشت گردن و سینه مقتـول دقت مـی کنم؛ مـی دانم که بایـد منتظر گزارشات دقـیق تری از پزشکی قانونی باشم!

یاد گریه ها و خـواهش های مادر طوفان صفارى مـی افتم؛ مشخص بود پیرزن بیچاره، طاقت یک داغ دیگر را نداشت و حسابی از این که سرنوشت این پسرش هم، چنان دو پسر دیگرش، به طناب دار گره خـورده باشـد؛ ترسیـده بود. علامت سوال های این پرونده، بیش از حد بود!

فیلم هایی که در فضای مجازی از طوفان صفاری منتشر شـده بود را، یک به یک؛ با دقت نگـاه مى کنم … یاد تـوصیف مجتبی دستیارم، از طوفان صفاری مـی افتم: غول بیابونی گنده ى ترسناک، سر تا پاش یا خالکوبیه، یا جای چاقو! اصلا مشخص نیست ریخت واقعیش چیه؟! اما من به خـوبی چهره اش را تشخیص داده بودم. چشم هایش در اوج خشم و آن ابروهای هشتی، با جای بخیه، دقـیقا همرنگ چشم های پسر خـوانده اش آزاد بود …

دانلود رمان رمان ماه طوفان اثر زینب ایلخانی | pdf لینک مستقیم بدون سانسور

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی pdf

نام رمان : رمان اسمارتیز

نام نویسنده : نازنین محمد حسینی

ژانر رمان : عاشقانه ، طنز ، کلکلی

تعداد صفحات رمان : 289

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان اسمارتیز

لینک دانلود رمان اسمارتیز از نازنین محمد‌ حسینی به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندرویـد و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقـیم بدون کـات رایگـان

آریا فروهر برای بچه هاش پرستار مـیگیره، اونم کی دنیز خانم مرادی که تـو شیطنت و خراب کـاری رو دستش بلند نشـده، حالا چی مـیشـه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها بایـد از ۴ تا مراقبت کنه، اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون مـیارن که نگفتن، این وسطا آقا آریا نمـیـدونه کی دلشون برای ملکه عذابش رفتـه …

خلاصه رمان اسمارتیز

بدبختی یعنی چی؟ از نظر من بدبختی یعنی بیست و دو سالت باشـه و کلی بدهکـار باشی اونم بدهی های خـودت نه، بدهی های باعرضه ترین بابای دنیا! اونم یه قرون دوهزار که نه! بابا جان من به کم راضی نیست. بله بابام پول نزول کرده و معلوم نیست پولا رو چیکـار کرده. من که نمـیفهمم چی از زندگیش مـیخـواد فقط همـیشـه ما پاسوز خریت های پدر محترم مـیشیم!

اگر شما یه قرون از اون پول ها دیـدین ما هم دیـدیم… من تـوی یه خانواده ی معمولی چشم به جهان گشودم. خاک بر سرم کنن آخه چرا بایـد زیر سفتـه های بابام رو امضا کردم. بگو دختر عقلت کمه مـگـه؟ البتـه عقلم کم هست! خـودِ بابام یه وقتا مـی گفت تـو مغزت هم عین روی سرت هویجه و عقل نیست. تـوی آگـهی های مختلف کـاریابی مـی گشتم که چشمم خـورد به یه آگـهی که دنبال پرستار بچه بودن.

به نظرم خیلی کـار جذابی بود بچه ها موجودات احمق و کوچولویی هستن که مـیشـه باهاشون خـوش بگذرونم. گوشی رو برداشتم و به شماره ای که در آگـهی ثبت شـده بود زنگ زدم. -بفرماییـد… با نیش باز همونطور که وسط خـونه چهار زانو نشستـه بودم و فرم رو با انگشتان مـی کشیـدم پایین و باهاش ​​بازی مـی کردم گفتم: -سلام. بابت آگـهیتـون تماس گرفتم. من یه دختر بیست و دوساله هستم…

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی | pdf بدون سانسور برای اندروید و ایفون

دانلود رمان رمان عشق نام دیگر توست اثر زهرا علیزاده

دانلود رمان رمان عشق نام دیگر توست اثر زهرا علیزاده

دانلود رمان رمان عشق نام دیگر توست اثر زهرا علیزاده pdf

نام رمان : رمان عشق نام دیگر توست

نام نویسنده : زهرا علیزاده

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1612

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان عشق نام دیگر تـوست

دانلود رمان عشق نام دیگر تـوست اثر زهرا علیزاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون نسخه کـامل با ویرایش و لینک مستقـیم رایگـان

من محمدرضام، یه پسر مذهبی و باهوش که یهو عاشق زنم مـیشم، زنی که تا دیروز نمـی شناختمش اما وقتی دیـدمش، با همه دخترا برام فرق داشت.. آره اون واقعا فرق داشت، با رفتارهای پیچیـده ش، منو دیوونه خـودش کرد. همه چی خـوب بود تا وقتی که یکی پیـدا شـد و از گذشتـه زنم چیزی گفت که نه مـیتـونستم ولش کنم و نه نگـهش دارم….این رمان با موضوع تقابل عشق و غیرت، تقدیم شما عزیزان مـی شود.

خلاصه رمان عشق نام دیگر تـوست

محمدرضا چشم درشت کرد و مهدی با خنده دستی برایش تکـان داد و به سمت دیگر دانشگـاه رفت. نگـاهی به ساعتش انداخت و با طمانینه به سمت درب اصلی دانشگـاه راه افتاد. نگـاهش به قدم هایش بود و همـیشـه سعی مـی کرد موقع قدم زدن با دخترهایی که از روبرویش مـی آمدند برخـورد چشمـی نداشتـه باشـد. قد کشیـدن در خانواده ای معتقد او را آدمـی مذهبی کرده بود اما این راهی بود که خـودش در نوجوانی برای ادامه زندگیش انتخاب کرد و هیچکس او را به آن مجبور نکرد.

یادش مـی آمد که از کودکی به نماز خـواندن تشویق شـده بود اما هیچوقت اجباری برای انجام مرسومات مذهبی در خانه شان وجود نداشت و او خـودش تمام آنها را با جان و دل پذیرفتـه بود. دستش را برای تاکسی بلند کرد و وقتی سوار شـد هندزفری

اش را درآورد و تـوی گوشش گذاشت و ادامه مکـالمه انگلیسی را باز کرد و گوش داد. بایـد زبانش را تقویت مـیکرد تا در رشتـه

اش پیشرفت کند.

کلیـد را در قفل انداخت و در خانه را باز کرد. با داخل شـدن بوی قورمه سبزی به بینی اش زد و لبخند پهنی روی لبش آمد. به سمت آشپزخانه رفت و با صدای بلندی گفت: چه کرده زیبابانو … زیبا به سمت پسرش چرخیـد و با لبخند نگـاهی به قد و بالای بلند و شانه های پهنش انداخت و گفت: خستـه نباشی پسرم …

دانلود رمان رمان عشق نام دیگر توست اثر زهرا علیزاده | بدون سانسور pdf به همراه متن و خلاصه

دانلود رمان رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب

دانلود رمان رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب

دانلود رمان رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب pdf

نام رمان : رمان در جوار عشق

نام نویسنده : سهیلا محبوب

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 1670

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان در جوار عشق

دانلود رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم

دنبال کنندگـان عزیز کـانال بیست رمان، هم اکنون بخـوانیـد داستان زندگی نگـار، دختری که بخاطر اتفاقاتی که در دوران بچگی اش افتاده سعی کرده همـیشـه مثل پسرها رفتار کند و دختر بودنش را قبول ندارد،  ولی پدرش او را مجبور به ازدواج با رعد مـیکند، رعد مرد مغرور و ثروتمندی که خـودش نامزد دارد ولی بخاطر قولی که به پدر نگـار داده به خـواستگـاریش مـیرود و …

خلاصه رمان در جوار عشق

شایان: بسه دیگـه سرم رفت…ای خدا ما چه گناهی کردیم که بخاطر سنمون آدم حسابمون نمـیکنن و بایـد بشینیم به صدای نخراشیـده این گوش بدیم؟ نگـاهی خشمـگین که مـی دونستم کـار سازه بهش انداختم تا بفهمه نبایـد با بزرگتر از خـودش اینجوری حرف بزنه … مثلا من عمه اش بودم و سه سال ازش بزرگتر … خـودمم دهنم خستـه شـده بود … عزیز منو مامور کرده بود تا سر نوه های وحشی و بیش فعالش رو گرم کنم تا مراسم امروز آبرومند برگزار بشـه

چون من تنها شخصی بودم که ازدواج خـواهر 35ساله ام برام مهم نبود … نه اینکه مهم نباشـه ولی من اهل این مراسما و خـودنمایی ها نبودم … شایان: آخیش … دیگـه فرصت رو از دست ندادم و یکی کوبوندم پشت گردنش که آخش در اومد. شایان: آخ سوختم … چیکـار مـیکنی نگـار؟؟ پوزخندی زدم … مـی دونست اگـه عمه خطابم کنه بدترش نصیبش مـیشـه … نیکـا دختر ده ساله بهروز برادرم مشغول لاک زدن ناخن برادر چهارسالشـه و شایان با ساشا و کـارن و نیلا که همشون بردارزاده یا خـواهر زادم هستند، مشغول پچ پچ مـیشن

رو به دختر بهروز، نیکـا مـیگم … نگـار: با این بچه چیکـار داری … مـگـه دختره ناخناشو لاک مـیزنی؟ نگـاهم نمـی کنه همونطور که سرش پایینه با همون زبون شیش متریش مـیگـه: نیکـا: تـو رو خدا تـو دیگـه بیخیال شو … الان که مامان نیست بزار کـارمو بکنم … صدبار من به مامان گفتم من آبجی مـیخـوام … هربار که ناخنایه نیکـانو لاک مـیزنم چند ساعت غر مـیزنه مـیگـه تـو و پدرت بالاخره نیکـانو مـیکنین لنگـه نگـار …! چشمام از حرص جمع مـیشن حالا این لاله هم برایه من آدم شـده … حقشـه به زهره بگم براش خـواهر شوهر بازی در بیاره …

دانلود رمان رمان در جوار عشق اثر سهیلا محبوب | بدون سانسور pdf به همراه متن و خلاصه

دانلود رمان رمان ماویش اثر بهاره غفرانی

دانلود رمان رمان ماویش اثر بهاره غفرانی

دانلود رمان رمان ماویش اثر بهاره غفرانی pdf

نام رمان : رمان ماویش

نام نویسنده : بهاره غفرانی

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 480

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

دانلود رمان ماویش اثر بهاره غفرانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

صدیقه، ختر زیبا و مهربانی است که در خانواده ی آبرومند زندگی مـیکند، خـواستگـاران زیادی دارد، در این مـیان کریمT برای ربودن کوی سبقت از رقبای خـود دست به کـاری مـیزند جبران ناپذیر …

خلاصه رمان ماویش

رقـیه، بار و بندیل خـود و صدیقه و معصومه را جمع کرد و همـگی همراه افلاطون، راهی تـهران شـدند … افلاطون، قبلتر به لطیفه گفتـه بود که اتاقـی را برای مادر و خـواهرانش خالی کند … رقـیه، حتی یک کلمه هم نمـیتـوانست فارسی حرف بزند … اما تا دلت بخـواهد داستانها و شعرهای روسی مـیـدانست

حافظه اش عجیب قوی بود و همه ی شعرهای کودکـانه دوران مهد کودک خـود را به یاد مـی آورد … بین راه، برایشان اشعار روسی خـواند و صدیقه، مادرش را همراهی کرد و معصومه، با شادی دست مـیزد و بالا و پایین مـی پریـد … نیمه های شب بود که به تـهران رسیـدند … خستـه و درمانده به خانه ی افلاطون رفتند و بعد از ساعتی گپ و گفت، به سمت اتاقشان راه افتادند تا بخـوابند

فردای آن روز، کریم به دیـدنشان آمد و خـوشحال از اینکه آنها به تـهران نقل مکـان کرده اند، در جا به جایی اسباب و اثاثیه کمکشان کرد … در آن دو سه ماه تـوانستـه بود مقادیری با صدیقه همکلام شود و دل بدهد و دل بخـواهد … جعبه را برمـیـداشت و زیرچشمـی صدیقه را مـی نگریست و دلش مـیرفت همقدم شـدند تا بقچه های لباس را به داخل اتاق برند

به اتاق رسیـدند و بقچه ها را روی زمـین گذاشتند … صدیقه، جلوی کمد نشست و بقچه ها را باز کرد و لباسها را دانه دانه برداشت و تا کرد و داخل کمد گذاشت … کریم رفت و به کنارش نشست … صدیقه ی من؟ ببینمت؟ گونه های همسرش سرخ شـد و لبخند زیبایی روی لبهای نازک خـوش فرمش نقش بست

صدیقه با تـو هستما … ناز نکن واسه ما … چانه ی صدیقه را گرفت و صورت او را سمت خـودش چرخاند و به آبی چشمانش خیره شـد … این چشما رو مـیبینم، هر چی خستگی دارم از تنم بیرون مـیره … رقـیه به جلسه ختم قرآن رفت و دو سه ساعتی مـیشـد که صدیقه پیـدایش نبود … لطیفه، نگـاهی به ساعت روی دیوار انداخت و گوشـه و کنار خانه را به دنبال صدیقه گشت …

دانلود رمان رمان ماویش اثر بهاره غفرانی { pdf با بهترین کیفیت بدون سانسور}

دانلود رمان رمان زنانه یا مادرانه اثر منا معیری

دانلود رمان رمان زنانه یا مادرانه اثر منا معیری

دانلود رمان رمان زنانه یا مادرانه اثر منا معیری pdf

نام رمان : رمان زنانه یا مادرانه

نام نویسنده : منا معیری

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 279

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان زنانه یا مادرانه

دانلود رمان زنانه یا مادرانه از منا معیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

ماجرای جذاب زنی سی ساله به نام ستاره که برای مادر بودن لازم است زن بودن را احساس کند ، مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشتـه تـو، صبوری ، مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تـو، دلواپسی ، مادر یعنی به تعداد آرامش همه خـواب های کودکـانه تـو، بیـداری …

خلاصه رمان زنانه یا مادرانه

همزمان که ریموت ماشین را مـیزد دستکش های نخی سفیـد رنگ را به دست کرد. گوشی موبایلش را برداشت. روی اسم علیرضا چند لحظه مکث کرد. امشب تـولدش بود. مـیخـواست با کمک بچه ها جشن کوچکی بگیرد. از دست هومن هم عصبانی بود. تا یک ساعت دیگر بایـد دنا را از استخر برمـیـداشت… لباسهای البرز را ازخشکشوئی مـیگرفت… غذای شام را خانم امـینی مـیپخت اما دسر با خـودش بود…

ساعت شش هم بایـد از قنادی کیک را تحویل مـی گرفت … با این زمانبندی وقتی برای ارایشگـاه نمـی ماند … گوشی را کنار گذاشت و به بچه ها که پر سر و صدا از مدرسه خارج مـیشـدند خیره ماند. با دیـدن هومن و دوست صمـیمـی اش اریا دستش را روی بوق فشرد. هومن قدم تند کرد و نشست …

سلام مامان خانم گل … چی شـده شما اومدی دنبالم؟ راهنما زد و از پارک دراومد … عزیزم سلام … اقای رسولی تماس گرفت نمـیتـونه امروز بیاد خـودم اومدم … مدرسه چطور بود ؟ هومن بی مـیل شانه بالا انداخت:بد نبود … حسابی گرسنه ام … ناهار چی داریم؟

ستاره هم شانه بالا داد … حاضری بخـوریـد تا شام … حوصله داری باهام بیای دنبال دنا یا ببرمت خـونه؟

هومن کیف کولی اش را روی صندلی انداخت …

دانلود رمان رمان زنانه یا مادرانه اثر منا معیری | pdf لینک مستقیم بدون سانسور

دانلود رمان رمان غم تماشا ندارد اثر زهرا بیگدلی

دانلود رمان رمان غم تماشا ندارد اثر زهرا بیگدلی

دانلود رمان رمان غم تماشا ندارد اثر زهرا بیگدلی pdf

نام رمان : رمان غم تماشا ندارد

نام نویسنده : زهرا بیگدلی

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات رمان : 373

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان غم تماشا ندارد

دانلود رمان غم تماشا ندارد اثر زهرا بیگدلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندرویـد و آیفون با ویرایش جدیـد و لینک مستقـیم رایگـان

قصه‌ از جایی شروع مـیشـه که دختر قصه همراه خانواده اش وارد ایران مـیشـه و با یه خاطره‌ی بد دست و پنجه نرم مـی‌کنه. تـو همـین حین درگیر یه همکـاری و بعد یه ماجرای عشقـی مـیشـه. ولی اتفاقایی که براش به صورت مرموزی مـی‌افتـه، باعث مـیشـه یه معما رو کشف کنه… حالا چرا “غم تماشا ندارد”؟ بخـونیـد آخر قصه متـوجه مـیشیـد که کجای قصه بایـد چشم ببندیـد و نگـاهش نکنیـد…

خلاصه رمان غم تماشا ندارد

بعد از پنج سال برگشتن به کشوری که با چشم گریان و دل خـون از آن فرار کردیم کمـی وهم داشت. وهم زنده شـدن خاطرات… نه اینکه در این پنج سال یادش آزارمان نداده باشـد نه، ولی فرق مـیکرد دیگر، نمـی کرد؟ برگردی جایی که هوایش هم بوی خاطرات مـی دهند. جای جایش یادآور خیلی اتفاق هاست… مـی دانستم وهم دارد.

نفسم را با آه بیرون فرستادم. موهایم را پشت گوشم مهار کردم و ساعت گوش ام را چک کردم. یازده شب بود. بی اراده کمـی در صندلی جابجا شـدم و سر چرخاندم و به ساختمان بلند و عریض هتل پشت سرم نگـاه کردم. مـیان آن همه پنجره دنبال اتاق مامان و بابا گشتن مسخره بود. صاف نشستم. با آن قرص هایی که به خـورد مامان داده بودم، بی شک خـواب بود. خـوابی که هفت پادشاه در آن نبود و فقط حسرت بود و دل تنگی… خـودش بارها گفتـه بود که قرص ها را بی خـودی به خـوردش مـی دهم. او در خـواب هم هشیار خیلی روزهاست، روزهایی که ظاهرا گذشتـه بودند و باطنا… آه!

مطمئن بودم تا روزها خـواب به چشمم نمـی آیـد. زخم هایی که کهنه شـده بودند باز داشت سرباز مـی کرد و شروع دردهایش را حس مـی کردم. رمز گوشی را زدم و صفحه ی اینستاگرام را باز کردم. خیلی وقت بود گوشـه ی گوش ام بی استفاده مانده بود. چقدر پیام تلنبار شـده در دایرکت داشتم! کـامنت ها که دیگر هیچ.

دانلود رمان رمان غم تماشا ندارد اثر زهرا بیگدلی | بدون سانسور pdf متن و کیفیت عالی

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی pdf

نام رمان : رمان اسمارتیز

نام نویسنده : نازنین محمد حسینی

ژانر رمان : عاشقانه ، طنز ، کلکلی

تعداد صفحات رمان : 292

ملیت نویسنده رمان : ایرانی

رمان اسمارتیز

لینک دانلود رمان اسمارتیز از نازنین محمد‌ حسینی به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندرویـد و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقـیم بدون کـات رایگـان

آریا فروهر برای بچه هاش پرستار مـیگیره، اونم کی دنیز خانم مرادی که تـو شیطنت و خراب کـاری رو دستش بلند نشـده، حالا چی مـیشـه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها بایـد از ۴ تا مراقبت کنه، اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون مـیارن که نگفتن، این وسطا آقا آریا نمـیـدونه کی دلشون برای ملکه عذابش رفتـه …

خلاصه رمان اسمارتیز

بدبختی یعنی چی؟ از نظر من بدبختی یعنی بیست و دو سالت باشـه و کلی بدهکـار باشی اونم بدهی های خـودت نه، بدهی های باعرضه ترین بابای دنیا! اونم یه قرون دوهزار که نه! بابا جان من به کم راضی نیست. بله بابام پول نزول کرده و معلوم نیست پولا رو چیکـار کرده. من که نمـیفهمم چی از زندگیش مـیخـواد فقط همـیشـه ما پاسوز خریت های پدر محترم مـیشیم!

اگر شما یه قرون از اون پول ها دیـدین ما هم دیـدیم… من تـوی یه خانواده ی معمولی چشم به جهان گشودم. خاک بر سرم کنن آخه چرا بایـد زیر سفتـه های بابام رو امضا کردم. بگو دختر عقلت کمه مـگـه؟ البتـه عقلم کم هست! خـودِ بابام یه وقتا مـی گفت تـو مغزت هم عین روی سرت هویجه و عقل نیست. تـوی آگـهی های مختلف کـاریابی مـی گشتم که چشمم خـورد به یه آگـهی که دنبال پرستار بچه بودن.

به نظرم خیلی کـار جذابی بود بچه ها موجودات احمق و کوچولویی هستن که مـیشـه باهاشون خـوش بگذرونم. گوشی رو برداشتم و به شماره ای که در آگـهی ثبت شـده بود زنگ زدم. -بفرماییـد… با نیش باز همونطور که وسط خـونه چهار زانو نشستـه بودم و فرم رو با انگشتان مـی کشیـدم پایین و باهاش ​​بازی مـی کردم گفتم: -سلام. بابت آگـهیتـون تماس گرفتم. من یه دختر بیست و دوساله هستم…

دانلود رمان رمان اسمارتیز اثر نازنین محمد حسینی | بدون سانسور pdf متن و کیفیت عالی

صفحه بعدیصفحه قبلی